كتاب “درس هاى زندگى كى يركگور” نوشته “رابرت فرگوسن” در نشر هنوز از كتابهاى خوب و مختصر و خواندنى است كه افكار پيچيده و فلسفى كى يركگور را به شكل كاربردى و امروزى فراروى ما قرار داده است؛ من در اين مجال، نكاتى خواندنى از درسهاى زندگى كى ير كگور را مطرح مى كنم و به شما خواندن اصل این كتاب را پيشنهاد مى نمايم:
١ – زندگى را فقط رو به عقب مى توان فهميد اما رو به جلو بايد زيست مثل وقتى كه سوار قطار مى شويد و بر خلاف جهت حركت قطار روى صندلى مى نشينيد.
٢- ما اكثرا مثل خوابگردها در خواب زندگى مى كنيم و سرگرم كار خود هستيم و نمى خواهيم چشم هاى خود را باز كنيم. با عجله سر قرار مى رويم؛ با عجله سمت ميزغذا مى رويم؛ با عجله كار مى كنيم و… اكثر ما آدم هايى هستيم كه در خواب زندگى فرو رفته ايم و وقت سرخاراندن نداريم! راستى در اين عجله عجله كردن ها چه به دست مى آوريم. واقعا مقصود و هدف از اين زندگانى چيست؟ يك گروه كار مى كنند تا زندگى كنند و گروهى هم نيازى به كار كردن ندارند! ولى شكى نيست كه كاركردن براى زندگى كردن نمى تواند هدف زندگانى ما باشد!
٣- ملال و روزمرگى، شيطانى ترين و ويرانگرترين دشمن ماست كه وقتى تلاش مى كنيم زندگى مان را معنا و اهميت دهيم، وادارامان مى سازد كه با فعاليت مداوم يا سرگرمى بى حاصل، خودمان را سرگرم كنيم و زندگى برايمان ملال آور باشد!
٤- عصاره كل حكمت زندگى ما اين طنز است: اگر به حماقت هاى دنيا بخندى، پشيمان مى شوى! اگر براى حماقت هاى دنيا گريه هم بكنى، پشيمان مى شوى! در هر صورت چه به حماقتهاى دنيا بخندى چه بگريي، پشيمان خواهى شد؛ چه به فردى دل ببندى يا نبندى، پشيمان خواهى شد! و… پس دنيا اگر برايت مقصد و مقصود باشد، در هر صورت پشيمان خواهى شد و احساس پوچى خواهى كرد!
٥- شايد ما لحظه هايى نادر را تجربه كرده ايم كه احساس خوشبختى كامل و شادكامى عميق كرده ايم، تك تك سلول ها و عصب هاى ما در اوج خرسندى هستند و رضايت مطلق داشته ايم، اما حتما اين حس، طولانى نبوده و به علتى خدشه دار گشته و تمام شده! دنيا همين است نبايد انتظار داشته باشى كه لذت بلند مدت و دائمى خواهى داشت!
٦- وقتى درباره سختى ها و گرفتارى هاى خويش حرف مى زنيم، بعيد نيست كه آنها را بزرگ جلوه دهيم و به جاى آنكه وضع را بهتر كنيم، اين گرفتارى ها را دامن بزنيم! اما بايد بدانيم آنچه رنج را بدتر از رنج مى كند، گناه غم خوردن و ناشكيبايى است و در اين ميان، سكوت معمولا بهترين واكنش ما به رنج است و ما را به جذبه اى توام با تعمق و مراقبه مى رساند.
٧- در دنياى امروز وقتى كسى دچار افسردگى و ياس و نوميدى مى شود، به او مى گوييم: نيمه پر ليوان را ببين! مثبت فكر كن! با مردم معاشرت كن و…. ليكن اين اندرزها روى كاغذ و در ذهن گوينده نويدبخش است اما در دنياى واقعى كسى كه نااميد است به اين جملات توجهى نمى كند ودردى از او دوا نمى كند! پس چگونه با نوميدى بايد برخورد كرد؟ آيا بايد با آن بجنگيم؟ بايد باده نوشى كنيم تا فراموشش كنيم؟ بايد از آن فرار كنيم؟ بايد به آن بى توجهى كنيم و وانمود كنيم كه اصلا ياسى نداريم؟ كى يركگور مى گويد بايد نوميدى را در آغوش كشيم و باورش كنيم و دركش كنيم و با آن كنار بياييم تا از آن رهايى يابيم.
٨- اگر مرگ، شب است و زندگى روز است و اگر نمى توانيم در شب كار كنيم، پس بايد در طول روز و در اين دنيا كار كنيم. كار امروز را نبايد به فردا افكند و هرلحظه از زندگى را بايد مهم دانست! زندگى به طور قطع تمام مى شود، پس بايد گوش بسپاريم به هاى و هوى مرگ در پس زمينه تمام روزهاى زندگى مان؛ بايد لحظه ها را غنيمت شمرد، ايام زندگى مان را نبايد بر باد دهيم و بلكه بايد به آن غنا دهيم. و بايد بگذاريم زندگى مادام كه روز است و هنوز شب نشده از حق خود براى كوشيدن بهره برد.
- پیشنهاد مطالعه در این زمینه: کتاب راه و رسم مربی گری