نویسنده: nazemzade

واگویه

خدا می بارد …

گاهی ما کویریم و خدا باران، خدا بر ما می بارد، یکریز و بی امان، اما کویر خشک است. اما کویر، سخت؛ اما کویر، سفت؛ بارش خدا بر آن فرو نمی رود. انبوه می شود…

واگویه

جز تو …

خدای من! جز تو که را دارم! چقدر باید زمان بگذرد! چه باید بر سرمان آید! چقدر باید به خود آییم! تا بفهمیم جز تو کسی را نداریم.   خدای من! چقدر سخت است فهمیدن…

واگویه

جذبه تو مرا کشت!

خدایا! جذبه تومرا کشت ولی نورت را ندیدم. خدایا! با ((الهی العفو)) گفتن تنم می لرزد و روحم می رود، حال فریاد می زنم ولی بازهم نمی توانم، پس لال می شوم. خدایا! توجه به…

واگویه

تغییر

باور می کنم طلسم را! منتظر یکی ام تا بیاید این طلسم ها را باز کند از گردنم! منتظرم منتظر! باور می کنم تقدیر را باور می کنم از عمق جان تغییر شدنی نیست مگر…

واگویه

آینه

  اگر آدمی هیچ آینه ای را خلق یا کشف نکرده بود، تلقی و انتظاری که من امروز از خود و صورتم داشتم، آیا یکسره متفاوت از آن چیزی نبود که امروز در آینه می بینم؟  …

واگویه

ای دوست!

هیچ دوستی چونان تو نیست! بی غرور و بی آلایش بی منیت و تکبر. هر چه هم با تو قهر کنم. هر چه از هم از تو دور شوم. هر چه هم یادت را از…