نویسنده: nazemzade

واگویه

مرد سرامیکی

تنها کسی که حرفش را می فهمید، همو بود: عمو سیبیلو!   به اسم صداش نمی زد، رویش نمی شد که بهش بگه عمو سیبیلو! اما توی ذهنش تنها اسمی که برایش قائل بود همین…

واگویه

قطره شدن

آدمی با این همه غرور و تبختر و بزرگی و خود بزرگ بینی،  روزی چندین بار مقابل آن ذات بزرگ رکوع و تعظیم می کند و سجده می کند! البته شاید هدف، قطره شدن و…

واگویه

طغیان

خدای من! شکایت از نفسم به تو زیاد برده ام… می دانم می دانی حتی بیش از خودم که چه هستم و که هستم؟ شکایت می کنم نه از تو که به سوی تو …….

واگویه

زمان

ثانیه ها از ۸۰ کم می شوند پشت چراغ قرمز در حال فکرم تند تند کم و کمتر می شوند مثل سالهای باقی مانده عمر گذران عمر هم کم از این ثانیه های قرمز ندارند…

واگویه

رفیق بی رفیق

خیلی تنهاست! خیلی بی رفیق! حتی بیشتر از ما بیشتر از وقتهایی که ما احساس بی رفیقی و تنهایی می کنیم. رفیق همه است! دوست همه! مونس هر بنی بشر نزدیکتر از هر چه که…