درآمد:
در چند سال اخیر نظریه های سکولاریزاسیون با تشکیک هایی مواجه شده است، برخی اندیشمندان و جامعه شناسان دین چون پیتر برگر پروژه افول سکولاریسم را پیگیری می کنند و بسیاری اندیشمندان و جامعه شناسان غربی، عصر جدید را زمان بازگشت به خدا و شکست لائیسیسم، دین گریزی و جدایی دین از عرصه عمومی دانسته اند… وقایع سیاسی و فرهنگی چند دهه اخیر، انقلاب اسلامی ایران، ثبات اعتقاد به کلیسا در آمریکا، شکل ها و هویت های جدید دین داری و دین ورزی، روی کار آمدن نومحافظه کاران دین دار در ابرقدرت دنیا، رواج بنیادگرایی ها در میان مسلمانان، مسیحیان و یهودیان، ماجرای سلمان رشدی، ۱۱ سپتامبر، جنگ های افغانستان و عراق با مشی و رنگ و بوی دینی که جرج بوش آن را رواج داده، کاریکاتورهای پیامبر اکرم و اکنون سخنان پاپ و اعتراض مسلمانان، همگی نشانه هایی از حضور دین در دنیای ما دارد، حضوری همراه با درگیری و بحران که روز به روز وسعت و گستره بیشتری می یابد. این مسئله گرچه در میان مسلمانان رونق بیشتری داشته و دارد، اما در مورد اکثر ادیان بزرگ قابل تشریح و بررسی است. امری که متفکرینی چون هانتینگتون را واداشته در این زمینه نظریه پردازی های جدیدی کرده و دنیای آینده را عرصه منازعه میان تمدنهای بزرگ چون اسلام و مسیحیت بدانند. واقعیت این است که امروز فراموش کردن و بی اعتنایی به اسلام امکان پذیر نیست و در غرب و شرق، وقایع و بحرانهای بزرگی از سوی مسلمانان (البته هویت گرایان و بنیادگرایان) صورت می پذیرد و عکس العمل های مسیحیان و رهبران سیاسی و فکری هر روز بیش از پیش بر این بحران ها دامن زده است.
در این میان سخنان پاپ بندیکت شانزدهم که از روی ناآگاهی در مورد اسلام به زبان آورده شده و تنها در مورد یک تفسیر خشن از اسلام واقعیت دارد، موجی تازه از درگیری تمدنی و تدینی را رقم زده است. گرچه این مسئله نیز مانند موارد گذشته به مرور به خاموشی خواهد گرایید، اما بی شک هر یک از این مسائل چون ۱۱ سپتامبر، اشغال عراق، کاریکاتورهای پیامبر و سخنان پاپ هر یک به مثابه حلقه هایی هستند که فرضیه هانتیگتون درباره برخورد تمدنها را کامل می کنند؛ امری که برای بشریت و آینده ما معضلی بزرگ خواهد بود و اثرات فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی معظمی را رقم خواهد زد. لذا به نظر می رسد نگاهی هرچند کوتاه به فرضیه هانتیگتون در زمینه برخورد تمدنها برای بازخوانی وقایع اخیر لازم است، گرچه این بحث به صورت یک فرضیه مطرح شده و خود هانتیگتون نیز در چند سال اخیر ظهور آن را در حال حاضر بعید دانسته است، اما واقعیت آن است که جنگ سرد میان تمدنهای بزرگ اسلام، مسیحیت و یهود چند سالی است که آغاز شده است.
سابقه
((برخورد تمدنها)) که پیشوندهای متفاوتی (فرضیه – نظریه – دکترین – استراتژی و…) به خود گرفته، ابتدا از سوى ليستر پرسون در سال ۱۹۵۶ مطرح شد که تعارضات بين تمدنى مورد توجه قرار داد. بعد از آن بود که ساموئل هانتينگتون، نظريه پرداز و استراتژيست آمريكايى، ابتدا در سال ۱۹۹۳ در مجله فارين افيزر و سپس در كتابى تحت عنوان The Clash Of Civilization«برخورد تمدنها» به تبيين و تشریح آن پرداخت. موضوع اساسى در اين فرضيه تقسيم بندى جهان به ۷ يا ۸ تمدن اصلى است و تمركز بر اين نكته كه جهان امروز، جهان قدرتمندى تمدنها است و هويت بخشى هر فرد بر اساس تمدن اوست. هانتينگتون با تكيه بر اين امر و مسئله بازگشت خدا، معتقد است رشد روزافزون جمعيتى، سياسى و اقتصادى برخى تمدنها و ظهور گروه هاى بنيادگرا باعث مى شود، قرن پيش روى ما، قرن تضاد و برخورد بين تمدنها باشد. او اكيداً تصريح مى كند كه مدافع مطلوبيت اين درگيرى نيست، بلكه وى طراح و تبيين كننده اين فرضيه است كه درآينده اتفاق خواهد افتاد. تبيين جامعه شناختى اين نظريه نيازمند بررسى مفهوم تمدن، بررسى تمدنهاى مورد نظر هانتينگتون و خصوصاً بررسى جامعه شناختى رابطه غرب و اسلام است که می توانیم به طور اجمالی بدان بپردازیم.
تمدن
تمدن، مفهومى وسيع و چند جانبه است كه از دیدگاه های مختلف تعاريف متفاوتى از آن شده است. با وجود آنكه تمدن Civilization با مفهوم فرهنگ Culture قرابت نزديكى دارد، اما بايد آن را فراتر از يك ملت يا فرهنگ خاص دانست. در يك تعريف، تمدن، نوعى گروه بندى ميان مردم است كه گسترده ترين سطح هويت بخشى فرهنگى كه هر فرد به طور ناخودآگاه عضو آن مى شود را به وجود مى آورد. اين گروه بندى يا تقسيم بندى مى تواند شامل يك دولت ملت (مثل ژاپن) يا چند دولت ملت (مثل كشورهاى اسلامى يا غربى) باشد.در تعاريف ديگر از تمدن، آن را نظمى اجتماعى مى دانند كه در نتيجه وجود آن، خلاقيت فرهنگى امكان پذير شده و جريان مى يابد. يا خود هانتينگتون بالاترين گروه بندى فرهنگى و گسترده ترين سطح هويت فرهنگى را تمدن ناميده است. ديگرانى چون نرى لوكاس معتقدند كه تمدن، پديده اى به هم تنيده شده است كه همه حيطه هاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و حتى هنر و ادبيات را دربرمى گيرد.اما به طور كلى ۴ عنصر اساسى و لازم براى هر تمدن نيز برشمرده شده است: ۱ – پیش بینی در امور اقتصادى ۲ – سازماندهى سياسى ۳ ـ سنن اخلاقى ۴ ـ كوشش در راه بسط معرفت و هنر.
به عقيده هانتينگتون در جهان پس از جنگ سرد، اولين بار در تاريخ، سياست جهانى، چند قطبى و چند تمدنى شده است. اين در حالى است كه در طول حيات بشر، تمدنها تماسى با همديگر نداشته و اصولا مراوده اى در ميان نبوده است. و در طول قرن ۲۰ نيز، سياست جهانى شكل دو قطبى گرفته و جهان به سه بخش تقسيم شد. و سه فاز مجزا در طرفداران آمريكا و اروپا، كمونيسم و طرفداران آن و نيز غير متعهدها تشكيل شد. اما به عقيده هانتيگتون، در اواخر دهه ۸۰ كه جهان كمونيست فروپاشيد و نظام بين المللى جنگ سرد به تاريخ پيوست، جهان با نوعى گوناگونى فرهنگى مواجه است. ملتها و انسانها با نوعى پرسش بنيادى مواجه اند: «ما كيستيم؟» پاسخ به اين پرسش بر حسب نياكان، دين، زبان، تاريخ، ارزش ها، عادات و نهادهاى خود، كه نوعى پاسخ سنتى نيز مى باشد، موجب مى شود كه هرفرد با گروه هاى فرهنگى چون قبيله ها و گروه هاى قومى، پيروان يك دين، ملت ها و در سطحى گسترده تر با تمدن ها همذات پندارى كند. اين موضوع است كه جهان امروز با را يك جهان چند تمدنى مواجه كرده است و هر فرد در اين دنياى بزرگ احساس مى كند كه به يك
تمدن تعلق دارد. در اين دنياى جديد، سياست هاى منطقه اى ماهيت قومى دارد و سياست جهانى، سياست تمدن هاست. رقابت ميان ابرقدرت ها نيز جاى خود را به برخورد ميان تمدن ها داده است و سخت ترين و خطرناك ترين برخوردها نيز نه رويارويى فقر و غنا يا چپ و راست، بلكه رويارويى و تضاد ميان گروه هايى است كه به واحدهاى فرهنگى متفاوت تعلق دارند.
تقسیم بندی
هانتینگتون برای تقسیم بندی و شناخت این تمدنها تاکید می کند که اینها تمدن هاى اصلى و تأثير گذار در روابط بين الملل خواهند بود؛ وزن و قدرت هر تمدن با ديگر تمدنها متفاوت است؛ در اين تقسيم بندى از افكار توين بى و ماكس وبر استفاده شده چرا كه اهميت بيشتری به مسئله دين و ديندارى فرهنگ و تمدن شده است؛ وی معتقد است ويژگى ها و خصوصيات فرهنگى هر تمدن تغييرناپذير است و لذا اختلافات بين اين تمدنها اساسى و بنيادى است. و با توجه به این تعاریف و خصوصیات و عناصر، وی ۷ تمدن بزرگ و تاثیر گذار را در دنیای جدید معرفی می کند:
۱ـ تمدن مسيحى; بى شك امروز، تمدن مسيحى حاکم بر غرب، قدرت اقتصادى، سياسى، نظامى و فرهنگى جهان است و بر ديگر تمدنها، سلطه و استيلا دارد.
۲ ـ تمدن اسلامى; تمدن اسلامى از ديربازترين تمدنها و فعالترين آنها ست كه به عقيده هانتيگتون امروزه با نيل به بنيادگرايى مى تواند خطرى براى تمدن مسيحى و سلطه و قدرت آن به شمار رود.
۳ ـ تمدن كنفوسيوسى، تمدن كنفوسيوسى داراى جمعيت فراوان و مقتدر است كه شايد بيش از ۳۰ درصد جمعيت جهان را شامل شود (چين و ژاپن و شرق آسيا) و با توجه به اين كه در حال تبديل به قطب صنعتى نيز مى باشد مى تواند به خطر بزرگى براى تمدن مسيحى مبدل گردد و در تز هانتينگتون تنها خطرات گريبانگير تمدن مسيحى و اعتلا و قدرت آن، همين دو تمدن اسلامى و كنفوسيوسى است كه البته بنا به دلايلى كه خود هانتينگتون ذكر مى كند، تمدن كنفوسيوسىِ در حال گذار به ليبراليسم غربى خطر كمترى از اسلام براى آينده جهان غرب داراست.
۴ ـ تمدن آفريقايى؛ از منظر وی این تمدن تا سالها زير سلطه آمريكا خواهد بود و نمى تواند به رشدی برسد كه بتواند خطرساز باشد.
۵ ـ تمدن آمريكاى لاتين; مثل تمدن آفريقايى است و آنقدر با مسائل اقتصادى درگير است كه اتحاد و پيوستگى ميان ملل آن تا چند دهه آينده ممكن به نظر نمى رسد.
۶ ـ تمدن هندى; تمدن هندى آنقدر گستردگى و قدرت از لحاظ جمعيت، اقتصاد و همبستگى فرهنگى ندارد كه رقيب ديگر تمدنها باشد.
۷ ـ تمدن اسلاو-ارتدوكس; كه در كشورهاى اروپاى شرقى و شوروى و… رواج دارد، در سرگيجه فروپاشى شوروى و سقوط كمونيسم فرورفته و البته در حال نزديكى به تمدن مسيحى است و در نتيجه خطرى براى غرب و تمدن مسيحى به شمار نمى رود.
قدرت تمدنی
هانتینگتون در نظریاتش به بررسی قدرت و موقعیت هر یک از تمدنها نیز می پردازد. از لحاظ مساحت بيشترين قلمرو مساحتى بعد از تمدن غربى متعلق به تمدن اسلامى است و كمترين قلمرو نيز متعلق به هندوها مى باشد. و مسئله مهم تر آن جاست كه غربى ها در طول ۱۰۰ سال گذشته به تدريج از قلمرو تمدنى شان (به طور نسبى و درصدى) كاسته شده و از حدود ۴۰ درصد به ۲۴ درصد رسيده و حتى با وجود اين كه در سال ۱۹۲۰ حدود نيمى از وسعت جهان را در اختيار داشته است، امروز كمتر از يك چهارم جهان را در كف دارد و در مقابل تمدن اسلامى با رشد فزاينده اى روبرو بوده است و با ۳ برابر شدن از ۷ درصد به بيش از۲۱ درصد رسيده است.
از دیدگاه جمعیتی وی بر كاهش چشمگير تمدن غربى از ۴۴ درصد در سال ۱۹۲۰ به حدود ۱۰ درصد و نيز افزايش جمعيت تمدن اسلامى از ۴/۲ در سال ۱۹۲۰ به ۲/۱۹ در سال ۲۰۱۵ تاکید می ورزد و البته به افزايش جمعيت تمدن آمريكاى لاتين، تمدن آفريقايى و تمدن هندو اشاره می کند که باعث وزن گرفتن و اهميت يافتن اين تمدنها در طول ۱۰ سال آينده خواهد شد و اين در حالى است كه تمدن چينى نيز زياد بودن جمعيت خويش را حفظ كرده و مانند غرب آن را كاهش نداده است. اين مسئله باعث مى شود تمدنهايى كه در طول ۱۰۰ سال گذشته خاموش و منزوى بوده اند و در جهان پيرامون نقش مهمى ايفا نمى كرده اند در آستانه قرن ۲۱، جمعاً (تمدن اسلامى ـ تمدن آفريقايى ـ تمدن چينى و هندو) بيش از ۷۰ درصد جمعيت جهان را تشكيل دهند و اين نيرويى بسيار عظيم در آينده جهان است كه به حتم تمدن اروپايى و ارتدوكس كه در ۱۰۰ سال گذشته بر جهان حاكم بوده اند، در مقابل آن احساس ضعف خواهند كرد.
بازگشت خدا
هانتينگتون، در راستای توضیح جنگ تمدنی میان اسلام وغرب سه اصل را مورد توجه قرار می دهد (بازگشت خدا – افول غرب – رشد اسلام). با وجود آن كه در نيمه اول قرن بيستم عموماً نخبگان فكرى معتقد بودند كه مدرنيزاسيون اقتصادى و اجتماعى، دين را به عنوان عنصرى مهم در حيات آدمى از ميدان بيرون مى كند و علم، خردگرايى، پوزيتيويسم، پراگماتيسم و… دين را شكست داده اند، اما به عقيده هانتينگتون اين بيم و اميدها در نيمه دوم قرن ۲۰ معلوم شد كه بى پايه است. بازگشت خدا و نوزايى دينى تمام جهان را فرا گرفته
و بعضى اديان در مناطقى كه قبلا پيرو دينى نداشت گسترش يافته، برخى به دين سنتى خود رجوع كرده اند و اسلام، مسيحيت، يهوديت، هندوييسم، بودا و… در معتقدان نه چندان مؤمن خويش، شدت گرفته است. در عین حال که جنبش هاى بنيادگرا سر برآورده اند و حتى به قول جورج ويگل «گريز از سكولاريسم در سراسر جهان يكى از مؤثرترين واقعيت هاى اجتماعى پايان سده بيستم است». از ديگر مسائل قابل توجه در اين زمينه، ظهور و رواج دين در كشورهاى قبلا كمونيست است. به طورى كه تعداد كليساها در روسيه از ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۳ ۵ برابر شده است و تعداد مساجد آسياى مركزى از ۱۶۰ مسجد به ۱۰۰۰۰ مسجد رسيده است.
هانتينگتون علت اساسى اين تغيير، بازگشت خدا و نوزايى دين را اكيداً نوسازى و مدرنيزاسيون اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى مى داند و معتقد است كه تغييرات شديد و اساسى در زندگى افراد باعث شد كه هويت خويش را از دست بدهند نياز به منابع هويت بخشى دارند كه دين به خوبى از عهده اين نياز برمى آيد. از سوى ديگر قدرت تعقل پاسخ دهنده به تمام سؤالات انسان نيست و نيز در سطحى گسترده تر، نوزايى دينى واكنشى است در برابر سكولاريسم، نسبى گرايى اخلاقى، و لذت جويى و تأكيدى دوباره است بر ارزشهاى نظم، انضباط، كار، هميارى و همبستگى انسانى. البته هانتينگتون تأكيد دارد كه اين دين در حال تغيير و نوسازى نيز هست.
تمدن در حال رنگ باختن غربی
تمدن غربى يا مسيحى، حدود ۴۰۰ سال است كه به عنوان تمدن برتر و مسلط بر جهان در حال حكمرانى است. مؤلفه هاى اساسى اين تمدن را چنين برشمرده اند: ۱ ـ مبتنى بر زبان و فرهنگ مشترك اروپايى – آمريكايى است. ۲ ـ بر پايه رشد اقتصادى و سودجويى شكل گرفته و نقش اخلاق پروتستان در شكل گيرى روحيه سرمايه دارى غربى انكارناشدنى است. ۳ ـ متفكرين غربى، اين تمدن را برترين و پيشرفته ترين تمدن مى دانند.۴ – نوعى قدرت جهانى و سيطره و سلطه اقتصادى و سياسى بر جهان و افكار و وسايل دارد . ۵ ـ تجربه هاى مشترك تاريخى دارد از جمله: فئوداليسم، رنسانس، انقلاب صنعتى، رفورميسم، و توجه به مفاهيمى چون ليبراليسم و حقوق بشر و نيز تأكيد بر سكولاريسم. هانتينگتون بر این نکته تاکید می کند که تمدن غربى داراى وجوه تمايز و تفاوتى با ديگر تمدنها است، از جمله آن
كه معتقد است رنسانس، عصر روشنگرى، نظام وستفالى، دولت هاى ملى، جدايى حاكميت دينى و دنيوى و سكولاريسم، پلوراليسم، و حقوق مساوى تنها در غرب و يا ابتدا در تمدن غربى بوده كه رواج يافته و ديگر تمدنها از آن محروم اند و يا به تبع غرب به آن روى آورده اند. در عین حال وی تمدن غربى را در حال رنگ باختن مى داند، و طبق جداول ذكر شده در كتاب «برخورد تمدنها»، غرب و تمدن مسيحى از لحاظ قلمرو سياسى و جمعيتى در حال افول می داند. وی غیر از تصویر برتر و حاکمیت تمدن غربی، غرب را به شکل تمدنى در حال سقوط می داند كه سهم آن در قدرت سياسى، اقتصادى و نظامى جهان، به نسبت تمدن هاى ديگر كاهش مى يابد و هر روز بيش از پيش درگير مشكلات و نيازهاى درونى خود مى شود و در عين حال با رشد اقتصادى پايين، جمعيت غير فعال، بيكارى، كسر بودجه هاى سنگين، اخلاقيات حرفه اى نازل و پس انداز كم روبرو شده است. و از این رو در بسيارى از كشورها غربى از جمله آمريكا، گسستگى اجتماعى، مواد مخدر و جنايت به مشكلاتى عمده تبديل شده اند. در توازن قوا ميان تمدنها نيز تغييراتى تدريجى، قطعى و بنيادين در حال انجام است و در طول سالهاى آينده، قدرت غرب در قبال قدرت ديگر تمدنها همچنان كاهش مى يابد. در عین حال وی معتقد است اولا افول غرب، فرآيندى كند آهنگ است. همانگونه كه برآمدن غرب به عنوان قدرت جهانى ۴۰۰ سال طول كشيد، كاهش قدرت آن نيز ممكن است صدها سال طول بكشد. ثانیا روند سقوط غرب بر مبناى يك خط مستقيم پيش نمى رود; بلكه با وقفه ها و برگشت هاى نامنظم همراه است. و ثالثا سهم غرب از بيشتر منابع مهم قدرت مثل جمعيت، زمين، توليد اقتصادى و نظامى و… در حال كاهش است و البته نه در تمامى منابع قدرت.
تمدن در حال رشد اسلامی
به عقيده هانتينگتون طى ۱۰۰ سال گذشته به علت رشد قلمرو سياسى، رشد فزاينده جمعيت و نقش اقتصادى كشورهاى اسلامى، و نيز ظهور بنيادگرايى اسلامى، انقلاب اسلامى، تحركات كشورهاى خاورميانه و… تمدن اسلامى در حال رشد روزافزون است و مى تواند به عنوان بالقوه ترين خطر در ميان ديگر تمدنها براى به خطر انداختن تمدن غربى به شمار رود.
تمدن اسلامى در قبال تمدن غربى حاكم بر جهان ۳ رويكرد را مى تواند بپذيرد: يا دورى و انزوا از نظام جهانى كه هزينه زيادى بر كشورها و تمدن اسلامى ايجاد مى كند. يا پيروى از مسير غربى و تحت سلطه بودن توسط غرب كه طى چند قرن گذشته اينگونه بوده و به تدريج در حال بيدارى است. يا توازن با غرب، رشد و تقويت خود و همكارى با غرب كه به تدريج مى تواند جايگاه جهانى خويش را بازيابد که به واقعیت مرزهاى خونين البته منجر می شود.
هانتينگتون برآن است که عوامل مختلفى باعث شده تا اسلام كه در ذات، مذهبى خونين و خشن نيست، داراى مرزهاى خونين شود. او اين عوامل را در ۳ جنبه تقسيم بندى میکند.
۱ – احساسات بيدار شده مسلمانان و آگاهى آنان از استثمار توسط غرب و تجديد حيات و
بيدارى نهضت ها و هويت اسلامى و واكنش به استيلاى غرب ۲ ـ كينه و عصبانيت مسلمانان از حمايت غرب و به خصوص آمريكا از اسرائيل.۳ ـ هرم جمعيتى جوان، بيكارى جوانان و مهاجرت و تحصيلات و نيز عامل جذابيت گروه هاى بنيادگرايى مانند القاعده۴ ـ حمايت گروه ها و كشورهايى از گروه هاى بنيادگرا. بر اين اساس، وى معتقد است كه قرن بيست و يكم، قرن جنگ هاى اسلامى است. چه كشورهاى اسلامى عليه خودشان و چه كشورها يا گروه هاى اسلامى عليه غربى ها و ديگر فرهنگ ها و به طور كلى مبارزه اى ميان يك فرهنگ به نام اسلام با بقيه.
برخورد اسلام و غرب
هانتينگتون در ارائه فرضيه اش تنها به برخورد و رابطه تمدن اسلامى و غربى نپرداخته ومعتقد عصر حاضر، عصر تمدن هاست و با توجه به افول تمدن غربى و ارتدوكس و در كنار آن رشد تمدنهاى آسياى شرقى، آفريقا و هندو و البته مسلمان، درگيرى بين همه تمدنها احتمال پذير است. اچنين جنگى ممكن است به علت تشديد يك جنگ خطوط گسل ميان گروه هايى از تمدن هاى مختلف حادث شود. جنگى كه به احتمال زياد در يك سوى آن، مسلمانان و در طرف ديگر غير مسلمانان حضور خواهند شد.» در کل وی معتقد است تمدن ها قبيله هايى انسانى هستند و برخورد تمدنها، نوعى درگيرى قبايل در سطح جهانى است. وى رابطه ميان گروه هايى از تمدنها مختلف را سرد و غير صميمانه و حتى خصومت آميز بر مى شمارد و معتقد است اميد به مشاركت بين تمدنى، اميدى بيهوده است.وی اما به طور ویژه بر آن است که رابطه اسلام و مسيحيت و اسلام و غرب، غالباً رابطه اى پر فراز و فرود بوده و هر يك از طرفين ديگرى را غريبه و مهاجم و غير خودى تلقى كرده اند. و در آينده نه چندان دور دو تمدنى كه مى توانند با هم تضاد و درگيرى داشته باشند، تمدن اسلامى و تمدن مسيحى يا غربى است. از يك سو تمدن غربى در پى حفظ استيلا و قدرت خويش است و سعى مى كند بر تسلط و گسترش نهادينه خويش در حوزه هاى مختلف سياسى، فرهنگى، اقتصادى،اجتماعى، نظامى و هنرى و… ادامه دهد و از سوى ديگر تمدن اسلامى از لحاظ قلمرو سياسى، جمعيتى و اقتصادى و نظامى در حال پيشرفت است و ظهور بنيادگرايى اسلامى نيز به مدد اين وضعيت آمده و در مجموع تمدن اسلامى را در مقابل تمدن غربى قرار مى دهد. او صراحتاً بعد از حملات ۱۱ سپتامبر به برج هاى تجارت جهانى آمريكا، اين اقدامات را نه در راستاى نظريه خويش بلكه مقدمه كوچكى بر آن دانست چرا كه معتقد بود هنوز همه دول اسلامى در اين مسير گام نگذاشته اند. اما جنگ های آمریکا تقابل های روزافزون دول و جوامع اسلامی و غربی هر یک این فضا را ملتهب تر از گذشته کرده اند و تقابل تمدنی در آینده نزدیک یا دور گریز ناپذیر به نظر می رسد.
نتیجه
هانتينگتون پس از ارائه نظريه برخورد تمدنها در سال ۱۹۹۳ در يك نشريه آمريكايى با انواع عكس المعل ها و برخوردها مواجه شد و پس از آن در سال ۱۹۹۶ در كتابى اين نظريه يا فرضيه را بسط داد و امروز به عنوان يكى از نظريات مطرح در سياست جهانى مطرح است. از يك طرف مدافعان جهانى شدن، از يك طرف نخبگان و روشنفكران مسلمان، از سوى ديگر فوكوياما با طرح مسئله «پايان تاريخ»، از ديگر سو طرفداران پست مدرنيسم و… هركدام به شيوه اى با اين تز مخالف بوده و حتى در مقابل آن موضع گيرى كرده اند. اما طرفدارى حكومتمداران آمريكايى از اين فرضيه آنقدر بالاست و جديت آن در باور اين فرضيه چنان زياد است كه در چند سال اخير، جهان را به اين سمت پيش برده اند و در هر حال نمى توان چشم را بر آن فروبست. اما برخی انتقادات به وی شامل موارد ذیل می شود.
۱ ـ يك انتقاد جدى به هانتينگتون عدم دقت در به كارگيرى اصطلاحات سياسى و جامعه شناختى است. او در سال ۱۹۹۳ از تضاد Conflict بين تمدنها نام برد و در سال ۱۹۹۶ كتاب خويش را به نام برخورد Clash تمدنها منتشر كرد. همچنين به قول جامعه شناسان، وى تفاوت محسوس و جدى ميان تمدن Civilization، فرهنگ Culture و جامعه Society قائل نيست.
۲ ـ انتقاد مهم ديگر، مسئله توجه وى به فرهنگ و سياست و فراموشى اقتصاد در آينده جهان است. در حالى كه امروز هرگز تمدنها قدرت آنچنانى ندارند. تمدنى كه منظور نظر هانتينگتون است، هنوز شكل نگرفته و امروز تمدن اسلامى كه بايد مجموع كشورهاى اسلامى باشد، اصلا هويت و اتحادى حس نمى كند يا تمدن آفريقايى آنقدر وابسته است كه هيچ قدرتى نداشته باشد و يا ديگر تمدنها به طور واقعى آنگونه بايد و شايد شكل نگرفته اند. گراهام فولر در همین زمينه معتقد است كه مشكل تضادهاى امروز، فرهنگى نيست. توزيع ناعادلانه قدرت و ثروت و تحقير تاريخى ملت ها و كشورها مهم است كه در آينده ممكن است جريان ساز باشد.
۳ ـ اهميت بخشى و تعصبى كه هانتينگتون درباره تمدن غربى و خصوصاً آمريكا قائل است، وى را از روشنفكر جهانى بودن دور كرده و او را با انتقاداتى مواجه مى كند. او تنها به تمدن مسيحى و غربى اهميت مى دهد. نگران حضور مهاجران در آمريكاست. به دنبال هويت اصيل آمريكايى است و از ارتباطات سريع، نفوذ فرهنگ ليبراليستى و فروپاشى كمونيستم و در نتيجه كاهش اتحاد انتقاد مى كند و در نتيجه با اهميت زايد الوصف به اتحاد و قدرت، حاضراست كه به تمامى وسايل و ابزار غير انسانى دست به دامان شود و همه اينها، او را از واقع بينى دور ساخته و به سمت محافظه كارى صرف، سوق داده است.
۴ ـ درك تعصبى هانتينگتون از هويت غربى و آمريكايى حتى او را به سمت جنگ طلبى سوق داده است كه بسيار دور از انساندوستى و مشى انسانى است. از یک سو او برخی رهبران جهانی را بیش از اندازه نگران اسلام کرده و از سوی دیگر در برخی نوشته صراحتا بر جنگ پیشدستانه و تهدیدهای عاجل و مبرم تاکید می ورزد.
۵ ـ از نقطه نظر، اسلام و تمدن اسلامى، هانتينگتون مورد انتقاد بسيارى از انديشمندان اسلامى قرار گرفته است. اولا او اسلام را تمدن و ايدئولوژى واحد در نظر مى گيرد. فرقه ها، نحله ها و تفاسير مختلف از اسلام را ناديده مى گيرد. مذاهب مختلف را از شيعه و معتزله و حنفى و حنبلى و شافعى و وهابى و ناصبى و القاعده و… را داراى اهداف و افكار مشابه مى داند. ملل مختلف اسلامى از تركيه و مصر تا ايران و سوريه و از عربستان و يمن تا اندونزى و بوسنى و از آسياى ميانه تا آفريقا بدون تفاوت زياد برمى شمارد و تمام اينها را در كنار مسلمانانى مى گذارد كه در ديگر كشورها از آمريكا و اروپا و هند زندگى مى كند، مى گذارد. چنين برداشتى از دين اسلام، به حتم نتيجه گيرى را با اشتباه مواجه مى كند. به عقيده بسيارى از صاحبنظران، اسلام و تمدن اسلامى با وجود چنين تشتت و پراكندگى، هرگز به وحدت و اتحاد نخواهد رسيد و نمى تواند براى مثال به جنگ عليه يك تمدن ديگر چون تمدن غربى بپردازد. به عقيده عبدالكريم سروش نيز هانتينگتون «فرض كرده است كه تمدن اسلامى صرفاً يك هويت است و با اين تمدن بايد برخورد هويتى كرده است و آنرا فرو شكست… در حالى كه تمدن اسلامى به غير از هويت سازى، حقيقت اصيلى را به جهانيان ارائه كرده است.» در حالی که باید میان هویت گرایان و حقیقت گرایان دین اسلام تفاوت قائل شد.
۶ ـ شاخه مهم ديگر مخالفان هانتينگتون، طرفدران گفتگوى تمدنها هستند كه سرآمد آنان سيد محمد خاتمى است كه توانست حتى يك سال (سال ۲۰۰۱) در نظام جهانى را به اين شعار اختصاص دهد. امروز گفتگو در نظام جهانى نقشى عظيم يافته است. شبكه هاى
اينترنتى، تالارهاى گفتمان و گفتگوها و همايش هاى مجازى و پخش سريع و آزاد انديشه و اطلاعات، جهان را هر روز به سمت گفتگو پى ميبرد. به حتم اگر بتوان به جاى جنگ تمدنها، گفتگوى تمدنها را ( گفتگو ميان هنرمندان، انديشمندان و ارباب قلم، مؤمنان و عامه مردم در تمدنها) بسط و گسترش داد بسيار مطلوب و انسانى است. اما اين مسئله نیز با انتقادات روش شناختی و عملی فراوانی روبروست.
اما باتوجه به مقدمات و واقعیات سیاسی و تاریخی موجود، چشم فروبستن بر تقابل میان تمدنهای بزرگ انسانی ساده انگاری به نظر می رسد، بحرانی طولانی و ویرانگر در پی این تقابل در انتظار جامعه بشری است که البته راه حلهای موثری نیز برای گریز از آن به نظر می رسد از جمله رشد اقتصادى كشورهاى در حال توسعه، آگاهى فرهنگى و سياسى ملل مختلف و نيل به جهانى شدنِ تعديل شده، ایفای نقش روشنفکران، توجه به جنبه های اصیل و معنوی دینی، گریز از هرگونه تقابل سوء برداشت گونه و حل کردن تمام مسائل از جمله سخنان پاپ در عرصه گفتگو است، از یک سو نیاز به تساهل و مدارا و از دیگر سو احترام به عقاید و ایده های ادیان و تمدنهای مختلف در این زمانه ضروری به نظر می رسد.