وقتی از کلاردشت به سمت دریا بخواهیم برویم، جاده ای جنگلی و پرپیچ و خم، اما دیدنی و رویایی فرارویمان قرار می گیرد که هر لحظه دوست داریم در آنجا نفس بکشیم و تماشا کنیم. جاده جنگل عباس آباد را می گویم… البته در کش و قوس جاده، هر چند دقیقه ماشینی از روبرو می آید یا از کنار، سبقت می گیرد که صدای ضبطش یا عربده و جیغ مسافرینش، نه تنها مسافران، که کلاغ های جنگل را هم می ترساند و سکوت و زیبایی جنگل را خراب می کند! بگذریم…
در جای جای جاده عباس آباد، شاید بیش از پنجاه – شصت مکان وجود دارد که اختصاص به غذا و چای و قلیان و تاب وحشت و بستنی و… دارد و اکثرا بومیان شمال در آن به کسب و کار مشغول اند و مسافران و توریست ها هم در آنجا به خورد و خوراک و تفریح.
چند وقت قبل، همراه با خانواده چند سیخی جوجه درست کردیم و در یکی از همین کلبه ها و رستوران ها درنگی کردیم تا با آتش و زغالش، کباب مان را پخته و در تخت و سرایش، غذایی خورده و اندکی استراحت کنیم.
با یک جوان تقریبا ۳۰ ساله و جا افتاده که یک تی شرت مشکی رنگ هم پوشیده بود، به توافق رسیدیم به ازای ۱۰ هزار تومان، هم جوجه کباب های ما را بپزد هم ساعتی از تخت اش استفاده کنیم… ما هم تک مشتری او و واقعا مشتری نوبری بودیم برایش!!
از جوان که مشغول کباب پختن بود، پرسیدم: اینجا کنار جاده، اجاره هم می دهید؟
لبخندی زد و گفت: فکر کن اجاره ندهیم؟!! مگر میشه؟
این سوال و جواب، آغاز گفتگوی ما بود به خاطر این که او می پخت و من ایستاده تماشا می کردم و قرار بود، کره جوجه را رویش بمالم.
گفتم: کار و کاسبی خوب هست؟
گفت: نه بابا! مردم پول ندارند. کمتر خرج می کنند و کمتر به سفر می آیند. این روحانی هم کاری نتونست بکنه ! فقط حرف زد و هیچ کاری نکرد.
با خود فکر می کردم که رکود و بحران اقتصادی ایران، تا کجا نفوذ کرده و حتی یک کافه کنار جاده هم می نالد! دولت چه کار سختی پیش رو دارد؟ اصلا برنامه ای برای حل معضل رکود دارد؟ یا فکرش مردم حقوق بگیر و کارمند و کارگر است که با جلوگیری از تورم، آنها را برای ۲ سال آینده راضی نگه دارد! و فکری برای مشاغل آزاد و کارآفرین و تولید کننده و صنعت ساختمان و… ندارد! در همین فکر ها بودم و به او گفتم: بالاخره خیلی از مشکلات از دولت قبل بوده و اینها به سرعت نمی توانند حل کنند.
گفت: بله قبول دارم و البته از همه بیشتر تقصیر خود مردم است. مردم نمی خواهند کار کنند و تغییر کنند. مردم خودشان همه فاسد شده اند و دزدی می کنند! مگر دولت و ادارات غیر از مردم هستند… گفت و گفت و از این که در فلان شهر شمال ۱۲ میلیارد بودجه برای آسفالت کردن جاده ها بوده و فقط چند کامیون آسفالت آوردند و ریختند و رفتند! و مابقی را واسطه ها و مدیران خوردند و دزدیدند!
در حالی که به باد زدن جوجه ها توسط آقای کباب پز نگاه می کردم با خود می اندیشیدم ببین دزدی در این مملکت چقدر نهادینه شده که حتی از پول آسفالت جاده های یک شهر هم نمی گذرند!
باز هم از وضعیت سختش و کم پولی گفت و من هم گفتم: حالا خدا را شکر کن یک کار داری و بالاخره نانی در می آوری و جای کسب و کارت هم خوب است. خیلی از جوانان لیسانس و فوق لیسانس، الان بیکار هستند! وقتی داشتم این را می گفتم به یاد آگهی یک ماه قبلم افتادم که در روزنامه زدم برای جذب همکار و بیش از ۵۰ نفر لیسانس و فوق لیسانس و دانشجوی دکتری، آماده همکاری بودند و معلوم بود یا کار مناسب ندارند و یا بیکارند!
نگاهی به من کرد و با طعم تلخی گفت: خود من این همه درس خواندم رفتم کرمان و۴ سال لیسانس گرفتم. آخرش شده این!
گفتم: لیسانس چی داری؟
گفت: لیسانس عمران.
با لبخندی گفتم: خوبه پس مهندس هم هستی!
لبخند تلخی زد و در حالی که داشت زغالها را جابجا می کرد، گفت: بله مهندس کباب!!
با خود اندیشدیم در این کشور، چقدر تحصیل کرده داریم که یا بیکار هستند و یا در حال انجام کارهای غیر مرتبط و یا کارهای کاذب و واسطگی… چقدر انرژی و وقت و زمان و تخصص جوانان ما در حال باطل شدن و به فنا رفتن است … چقدر ناامیدی و یاس و افسردگی ناشی از بیکاری و بی عاری در جوانان ما شکل گرفته و جامعه را به بی هویتی و ناامیدی سوق داده است…. چقدر تجرد و دوری از ازدواج به خاطر بی کاری و بی درآمدی در کشور رو به تزاید است و مشکلات ناشی از آن، چه فسادها و انحرافات اجتماعی را پدید آورده است…. چقدر این ناکامی ها و تحقیرها و بی کاری ها، جوانان را به سمت اعتیاد و دیگر انحرافات و مسائل اجتماعی کشانده است…. و چقدر هر یک از ما در این وضعیت دخیل هستیم و فقط از دولت و سیاستگذاران می خواهیم مشکلات مان را حل کنند!
مهندس کباب درست می گفت: اشکال از خود ماست! اگر هر یک از ما درست عمل کنیم، اگر مایی که به شغلی و مقامی می رسیم، دیگران را فراموش نکنیم، اگر ملاک و ارزش فقط، پول و ثروت نباشد، در این صورت شاید خیلی از خودخواهی ها و مشکلات و کاستی ها در جامعه مان رفع شود…شاید.