دیوارها سرد و سنگین

و من

تنها

در غیاب هرچه باید بودها

و پروانه

در آن سوی حصار خستگی ها

و من

تنها

در خیال رد پرواز قناری ها

چه خامم من چه خام

قناری

خانه اش، لانه اش، فکرش، خیالش

قفس هست و حصار.

قناری

اگر هم خوش صدا

خوش خوان و خوش الحان

خیالش پرواز و زیبایی است

لیک او در قفس تنهاست.

قفس سرد است و سنگین

قفس درد است و زاری

قفس تنهایی است و بی صدایی

قفس دانی است بی موقع برایش

قفس سرد است گرچه گرمش می کنند آن صاحبان ظاهرا دلسوز

قفس نوری ندارد

گرچه نورش می تابد شب و روز

قفس سنگین و بغض آلود و غمبار است

گرچه قناری ظاهرا می خواند از شادی

قفس

فکرش خیالش آرزوهایش را درو کرده

قفس آمال پاکش را وتو کرده

قفس زیباست

نه برای او

برای صاحبان ظاهرا دلسوز و گمراهش.

پروانه ها بیرون

در گردش و گشت و گذارند و نمی دانند از سختی قتاری ها

پروانه ها شادند و می خندند و هردم بر گلی شاخه گلی افتان و خیزانند.

و من

تنها

در این فکرم

که پروانه

که آن مرغک

آن قناری

در قفس در فکر چیست؟

در فکر پایان قفس

در فکر پایان قفس داری و سختی و سنگینی و تاریکی…..

( س. ع. ن.  ۲۶ شهریورماه ۸۸ در ب.ا.)