یکی از تبعات مثبت آشنایی با فرهنگ مدرن در ایران، ایجاد مدارس جدید و دانشگاه ها می باشد. سالهای سال مدارس توسط روحانیون و مکتب داران و به شکل سنتی اداره می شد و تنها چیزی هم که آموخته می شد، سواد خواندن و نوشتن، حافظ و سعدی و قرائت قرآن و… بود. البته اشکالی بدان وارد نیست چرا که در زمان خود کارکرد خویش را داشت…. اما مقتضیات  زندگی مدرن و متجدد چنین ایجاب می کرد که اینگونه با سوادی برای زندگی امروزی کافی نیست! لذا به تدریج دارالفنون، دبستان و دانشگاه در ایران سربرآورد. اما داستان ایجاد مدرسه در ایران خواندنی است. (با استفاده کتاب مشروطه ایرانی نوشته دکتر آجودانی).

 میرزا حسن تبریزی (۱۳۲۳ – ۱۲۳۹) معروف به رشدیه که در ایران به ((پیر معارف)) نیز مشهور است، بنیانگذار شیوه جدید آموزش ابتدایی در ایران است. وی  ابتدا روحانی بود و قصد تحصیل در نجف داشت اما بعد از آن که متوجه موج بی سوادی در ایران شد به تحصیلات آکادمیک درباره آموزش نوین در خارج از کشور پرداخت و بعد از بازگشت عزم و سعی خویش را جزم کرد که مدارس جدید در ایران را پایه گذاری کند. اولین مدرسه را در سال ۱۲۶۷ در تبریز و بعد از آن مدارسی در مشهد، رشت، تهران و قم به شیوه جدید پایه گذاری یا سرپرستی کرد که در آنها دروس مختلف تدریس شده و الفبای فارسی به شیوه جدید نیز مدنظر قرار گرفت، با آن که از ابتدا از این مدارس استقبال چشمگیری می شد، و با توجه به این که کودکان در این روش به سرعت الفبا و سواد را می آموختند و دروس مختلف و زبان خارجی تدریس می شد، بسیار مورد توجه بود و حتی دولت نیز حامی او بود، اما برخی  سنت گرایان تند ترین انتقادات را نسبت به این مدارس ابراز می داشتند. فریاد مقدسین بلند شد که آخر الزمان نزدیک شده است! که جماعتی بابی و بهایی و لامذهب می خواهند الفبای ما (عربی) را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آنها یاد دهند!! بارها مدارسش را ویران کردند، ترورش کردند، زخمی اش کردند، دانش آموزانش را با چوب و چماق نواختند، نجس العینش خواندند و به مسجد و حمام راهش نمی دادند … میگفتند چرا در میان کلاسها برای تفریح بچه ها، زنگ می زند که شباهت به ناقوس کلیسا دارد!! و….

خودش می گوید یکی از آقایان که مقامش عالی تر از لیاقتش است می گفت: ((اگر این مدارس تعمیم یابد، بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمی شود آن وقت رونق بازار علما چه اندازه خواهد شد؟؟! معلوم است وقتی علما از حرمت افتادند، اسلام از رونق می افتد!!!)) یا شیخ در گفتگویی با ناظم الاسلام کرمانی می گوید: ((تو را به حقیقت اسلام قسم می دهم آیا مدارس جدید خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی  و فیزیک، عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی کند؟!)) علمای دیگری نیز به مخالفت با رشدیه می پرداختند و وی علیرغم تمام این کارشکنی ها راهش را ادامه داد، تا امروز که در جمهوری اسلامی اگر کودکی به مدرسه نرود، فریاد از همه جا بلند می شود! امروز همان مدرسه هایی که روزی آن چنان مخالف اسلام و خدا بود، جزو لاینفک زندگی ما شده و حتی مدرسه سازی نه بد و کفرآمیز که از خیرات و مبرات و امور عام المنفعه شمرده می شود!

به هرحال و به حق یکی از بزرگ مردان ایرانی میرزا حسن رشدیه است که نام و یادش گرچه کمتر مطرح است اما هماره به نیکی خواهد بود. مردی مخالف جریان عمومی جامعه و نابهنجار که  بعد از حدود یک قرن زندگی در قم به دیار حق شتافت  و در قبرستان نو به خاک سپرده شد….

و شعری از نیما یوشیج به یاد او:

   نام بعضی نفرات     ياد بعضی نفرات     روشنم می دارد: اعتصام يوسف،     حسن رشديه   قوتم می بخشد  ره می اندازد      و اجاق کهن سرد سرايم        گرم می آيد از گرمی عالی دمشان   نام بعضی نفرات     رزق روحم شده است     وقت هر دلتنگی    سوی شان دارم دست    جرئتم می بخشد    روشنم می دارد.