داستان قربان و قربانی، داستانی است بس غریب!
نماد و تمثیلی عظیم در ادیان مختلف ازاقدام پیامبری بزرگ که پایه گذار توحید در اندیشه و عمل انسانی بوده وحرکت او تا به امروز نیز گرامی داشته می شود.
(هنگامی که او به مقام سعی و کوشش رسید، گفت: پسرم من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم، نظر تو چیست؟ گفت: پدرم هرچه دستور داری اجرا کن به خواست خدا مرا از
صابران خواهی یافت. هنگامی که هر دو (ابراهیم و اسماعیل) تسلیم شدند و ابراهیم جبین او را بر خاک نهاد، او را ندا دادیم که ای ابراهیم! آن رویا را تحقق بخشیدی و به ماموریت خود عمل کردی. ما این گونه نیکوکاران را جزا می دهیم. این مسلما همان امتحان آشکار است. ما ذبح عظیمی را فدای او کردیم و نام نیک او در امت های بعد باقی نهادیم .سلام بر ابراهیم!) صافات ۱۰۱ – ۱۰۹
بامدادان بود، ابراهيم پگاه برخاست. چارپايان را زين کرد، خيمه خود را درک کرد و اسحاق را با خود برد؛ سارا از روزن به آنان مينگريست تا آن گاه که به دره فرو شدند و او ديگر نميتوانست آنها را ببيند. آنان سه روز در سکوت راه پيمودند. در بامداد روز چهارم ابراهيم حتي کلمه اي نگفته بود، اما چشم برداشت و کوه موريه را در دوردست ديد. او جوانان را باقي گذاشت و تنها با اسحاق در کنارش از کوه بالا رفت. اما ابراهيم با خويشتن گفت: « من از اسحاق پنهان نخواهم کرد که اين راه او را به کجا ميبرد.» او خاموش ايستاد، دستش را به نشانه رحمت بر سر اسحاق نهاد و اسحاق خم شد تا پذيراي آمرزش باشد و چهره ابراهيم پدرانه بود، نگاهش مشفقانه، و سخنش اميدبخش. اما اسحاق نميتوانست او را درک کند، روحش قادر به اعتلا نبود؛ او زانوان ابراهيم را در آغوش گرفت و لابه کنان به پايش افتاد و از او خواست به جواني او، به آينده اميدبخش او رحم کند، شادي خانه ابراهيم و اندوه و تنهايي را به ياد آورد. آن گاه ابراهيم پسر را بلند کرد، در کنار او به راه افتاد و سخنش سرشار از ترغيب و تسلا بود. اما اسحاق نميتوانست او را درک کند. آن گاه براي لحظه اي از او روي برگرداند و هنگامي که اسحاق دوباره چهره ابراهيم را ديد دگرگون شده بود، نگاهش بي رحم و چهره اش خوفناک بود. او گلوي اسحاق را گرفت، او را بر زمين افکند و گفت:«اي پسر نادان، پنداشتهاي که من پدر توام؟ من يک بت پرستم. پنداشتهاي که اين عمل خواست خداست؟ نه، ميل من است.» آن گاه اسحاق لرزيد و در اظطراب خويش بانگ آورد:« اي خدايي که در آسماني، بر من رحم کن. خداي ابراهيم بر من رحم کن. اگر پدري در زمين ندارم تو پدر من باش!» اما ابرهيم زير لب با خود زمزمه کرد:« اي خدايي که در آسماني، از تو سپاسگذارم. براي او آن به که مرا يک هيولا بداند تا که ايمان به تو را از دست بدهد…… و در سکوت کارد را کشيد. در اين هنگام گوسفندي را که خداوند معين کرده بود، ديد. آن گاه گوسفند را قرباني کرد و به خانه بازگشت… ( (ترس و لرز – کی یر کگور)
گرچه قربانی و قربان کردن در ادیان و اسطوره ها و تاریخ جوامع مختلف وجود داشته و دارد و از قربانی کردن انسان تا حیوان برای خدا و تقرب به خدا امر پذیرفتنی بوده است. اما اقدام ابراهیم این پیامبر بزرگ خدا در این مسیر و حاضر به فنا کردن نور چشمش که بعد از سالها به او رسیده بود، امری دیگر است. امری تمثیلی و نمادوار که سخن گفتن از آن و درباره آن تمامی ندارد.
در این داستان غریب همه چیز هست! ترس و لرز – دیالکتیک اعتقاد و اضطراب – این سوال که آیا کشتن فرزند، در برابر حکم خدا امر اخلاقی است یا نه؟ یعنی تزاحم اخلاق و حکم خدا – تعلیق غایت شناختی امر اخلاقی – وجود یا عدم وجود تکلیف مطلق در برابر خدا –عناصر دینی شامل شورمندی و خطر کردن و فداکاری و اراده که هر یک جای سخن فراوان دارد.
چرا که عقیده دینی همراه است با اراده سرشار از شور و حرارت…. و شور و عشق، همراه است با خطر کردن و قبول خطر، و خطر خود معیاری است برای تشخیص شدت و حدت شورمندی…. و رنج، ضمیمه ای است بر مذهب و رنج دینی و زهد و کناره گیری از خواست ها خود، بخشی از دین داری است…. و می دانیم که همه اینها نیاز دارد به اراده و انتخاب آگاهانه…. و تا اینها نباشد، دین داری بروز و ظهوری نمی یابد و واقعیت آن است که این عمل ابراهیم در قربانی کردن فرزند، خود دربردارنده تمام این مولفه های دینی است.
این داستان نمادی است از قربانی کردن داشته ها و دوست داشتنی ها – حاضر بودن برای سر نهادن در راه یار … قربانی کردن نفس اماره و فکر کردن به هدف زندگی…. چرا که اگر هر چه بخواهی بشود و هر چه بخواهی بکنی، تو را چه فرقی است با حیوان؟ تفاوت انسان با حیوان یکی اش در همین است در این که بتوانی و نخواهی، نخواهی و بکنی و برای اخلاقی بودن و سعادت و کمال رنج بکشی و در برابر معبود، عبودیت داشته باشی… چه لذتی فراتر از این که در برابر آن ذات بزرگ و حقیقت عظیم، سر بنهی و تعبد داشته باشی. توئی که عبد و عبید دنیا و مافیها هستی کمی هم در برابر آن چه باید، عبدش باشی، سر، تعظیم کنی و انسان بودن را به تمام معنا تجربه کنی. تجربه ای که تجربه معنویت و نزدیکی به او را نیز به همراه دارد و ماجرای ابراهیم ممثل آن است که این عبودیت به ضررت نخواهد شد. او نیز گرچه شاید با اضطراب، اما با اعتقاد به منزلگه قربانی کردن فرزند رفت و نهایت غیر از آن که غیر از فرزندش قربانی شد، فرزندانش سلف پیامبران بزرگ جهانی شدند و نام او بزرگ و ماندگار در اعصار مختلف. چرا که به قول کی یر کگور: نه! هر آن کس که در جهان بزرگ بوده است فراموش نخواهد شد. اما هر کس به شيوه خويش و هر کس به قدر عظمت محبوب خويش بزرگ بوده است. زيرا آن کس که خويشتن را دوست داشت به واسطه خويشتن بزرگ شد، و آن کس که ديگران را دوست داشت به برکت ايثار خويش بزرگي يافت؛ اما آن کس که خداي را دوست داشت از همه بزرگ تر شد.