مرد سرامیکی
تنها کسی که حرفش را می فهمید، همو بود: عمو سیبیلو! به اسم صداش نمی زد، رویش نمی شد که بهش بگه عمو سیبیلو! اما توی ذهنش تنها اسمی که برایش قائل بود همین…
لذت و کمال، زمینی بودن و آسمانی شدن
لذت آدمی یا از وجود خودش است و آدمی در ذات وجود خویش ملتذ است به علت کمال و زیبایی و جمالی که در قیاس با دیگران در خود حس می کند، یا از حصول…
کاش می شد گریه کرد گاهی
کاش می شد گریه کرد گاهی. کاش می شد فریاد زد سختی ها و غم ها را. کاش می شد مثل آنها بود که خوابند و اگر بیدار، در بیداری، خواب! کاش می شد قدم زد…
رفیق بی رفیق
خیلی تنهاست! خیلی بی رفیق! حتی بیشتر از ما بیشتر از وقتهایی که ما احساس بی رفیقی و تنهایی می کنیم. رفیق همه است! دوست همه! مونس هر بنی بشر نزدیکتر از هر چه که…
رحمت و غضب، خوف و رجا
هر چه کردم، از تو بخشش دیدم! رحمت، نیکی، ستر و عفو، بخشایش و کرامت، رحمانیت و رحیمیت…. هرچه بدم، هرچه بد کردم، به اندازه اش از تو خوبی و نیکی دیدم! اگر هم سختی…