با توجه به مطالعات اندک تاریخی که درباره شاه، شخصیت و اندیشه هایش و رابطه اش با آمریکا داشته ام، در مجموع به تحلیلی رسیده ام که نمی دانم تا چه حد می تواند درست باشد. در این ۳ – ۲ روزه کتاب ماموریت در ایران نوشته ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران را خواندم و قبل از آن هم معمای هویدا، خاطرات فردوست، از کاخ شاه تا زندان اوین احسان نراقی و یکسری کتابهای تاریخی دیگر که معمولا بی طرف و بدون قضاوت و پیش داوری بوده اند را خوانده ام…

اولا به نظرم شاه آدم نادانی بود، جامعه و مردمش را نمی شناخت، از هول حلیم مدرنیزاسیون در دیگی بزرگ افتاده بود که سنت و مردم و ارزشها و دین را بیش از اندازه به فراموشی وادار کرده بود. او درکش از مخالفانش تنها به یکسری کمونیست محدود می شد که می خواهند ایران را ایرانستان کنند و البته عده ای به قول او ملا که فهمی از دنیای امروز ندارند و چون دنیای جدید، منافع آنان را تهدید می کند، با شاه به مقابله می پردازند و لذا با خلاصه کردن اینها در ارتجاع سرخ و سیاهی که از آن دم می زد تا همین اواخر خیالش راحت بود که دشمن جدی ای ندارد! وی حتی تا همین اواخر وقتی وضع را جدی می بیند، به سفیر آمریکا می گوید که می خواهم از حکومت مطلقه اعراض کنم، وضعیت را دموکراتیک تر کنم تا این روشنفکران و طبقه تحصیلکرده به حماقت های خود پی ببرد و به پیروی از ملاها پایان دهد! او قدرت و نفوذ روحانیون را به سخره می گرفت و می گفت آنان از واقعیت های ایران مدرن بی خبرند!….در حالی که آن که ناآگاه بود، خود شاه بود! وی و پدرش جامعه ای با سابقه و تاریخ و فرهنگی چند صد ساله را  دست کم گرفته بودند… خیال خامشان این بود که با دستور و امریه می توان بر عمق روابط اجتماعی، نهاد های اجتماعی جاافتاده، ساختار و قواعد اجتماعی، فرهنگ و سنت ها و ارزشها و هنجارهای جا افتاده تاثیر گذارند. آنها فکر می کردند مذهب و دین و عقاید مذهبی همچون قوانین پیش و پا افتاده ای هستند که به راحتی بتوان از ذهن ایرانیان زدود!….او می اندیشید که با ساختن طبقه متوسط جدید، طبقه مدافع خود را ساخته است!… او خیال می کرد آشنا کردن ایرانیان با غرب تنها در آشنایی آنها با ماشین و هواپیما و اتم و… خلاصه می شود و آنها را از اندیشه دموکراسی و آزادی و حقوق بشر می توان واداشت!…. او خیال می کرد، توسعه اقتصادی آن است که کارخانه ساخت و جاده ساخت و تولید کرد و وارد کرد و نظامی شد و… در حالی که از نابرابری شدید اقتصادی و شکاف عظیم فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی، فساد اداری و بی سوادی و… غافل بود…. او ادعا می کرد که با وجود سیاست های اشتباه اقتصادی اش تا سال ۲۰۰۰، ایران یکی از ۵ قدرت بزرگ صنعتی جهان خواهد شد!…و اقدامات پایان حکومت او از دولت آشتی ملی تا دولت نظامی و دولت بختیار و فرار و… همه و همه نشان داد که ایران چه شاه نادان و ضعیف و بی تدبیری داشته است!

ما جوانان درباره آمریکا و نقش آن در ایران نیز در طول عمرمان همیشه شنیده ایم و خوانده ایم… آنقدر که کلیشه شده و تا حدودی هم موضوع دخالت آمریکا و مسئله عدم استقلال ایران در زمان شاه، به موضوعی لوث شده تبدیل شده است…. اما متونی از قبیل خاطرات سولیوان یا هایزر به خوبی بدون این که حتی خوشان قصد داشته باشند، این واقعیت را روشن می کنند…. نیاز به هیچ تعریفی نیست هرکس در این رابطه شک دارد تنها باید این کتابها را بخواند….از دخالتی که در جزء جزء حاکمیت ما داشته اند…. اتاقهای کنترل اطلاعات در سطح شهر، وجود ۳۵ هزار آمریکایی و مستشار نظامی و بیش از ۲۰۰۰ نفر مامور سفارت آمریکا در ایران، ملاقات های هفتگی سفیر با شاه که در روزهای آخر، یک روز در میان می شود و تمامی اقدامات شاه از انتخاب نخست وزیران، برخورد خشونت آمیز با مردم، خروج از کشور تا مسائل سیاسی و اقتصادی دیگر اکثرا با راهنمایی آمریکا یا حتی دستور وزارت خارجه آمریکا پیگیری می شده است…. اینها به خوبی نشان دهنده آن است که ایران استقلال کافی نداشته است، شاه اگر هم مهره آمریکا نبود، اما وجودی مستقل از آمریکا هم نداشت. و سفیر آمریکا در ایران بیش از یک وزیر یا حتی نخست وزیر می توانست در امور کشور دخالت کند و نظر دهد! به مکان های نظامی و تاسیسات نظامی ایران سرکشی می کرد. نسبت به مسائل اقتصادی و مذهبی ایران تحقیق می کرد و نظر می داد، با روحانیون، مبارزان، صنعتگران و روشنفکران و… مذاکره می کرد. بر تظاهرات ها، مامور نظارت می گماشت. و تا ماه های آخر انقلاب کارتر و دولت آمریکا با وجود نارضایتی شدید مردمی از شاه، مدافع سرسخت شاه بودند و با فرستادن مامورهای و نامه های فراوان حمایتشان را از او دریغ نمی کردند و بالاخره ژنرالی را می فرستند که نظامیان ایران را ساماندهی کند تا توان مقابله با انقلابیون را داشته باشند …. و این وضع تا آنجایی است  که هر ایرانی می تواند از وجود این همه دخالت، احساس شرم کند! امری که امروزه و گاهی اوقات در کشورهای همسایه مان نیز قابل مشاهده است!… این پایان وابستگی خودش جای خوشحالی دارد، گرچه بهای زیادی برای آن پرداخته شده و امروزه البته این استقلال به انحراف رفته و شاید با تضاد و برخورد دشمنی اشتباه گرفته شده است!

…. امروز ۲۸ سال از انقلاب ایران می گذرد، شکی نیست که آن شاه و آن سیستم لیاقت اداره و حکومت داری ایران را نداشتند، اما انقلاب هم از لحاظ اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی تبعات خود را به همراه دارد  و بی پرده این تبعات تا امروز هم باقی  است…در این میان، این که بگوییم آن حرکت جمعی خوب بود یا بد! فایده ای ندارد… با توجه به آن شرایط، انقلاب امری گریز ناپذیر بود که اتفاق افتاد، امروز تنها باید به فکر امروز و آینده خودمان باشیم! هم از این دموکراسی نه چندان جاافتاده مان بهره بریم، هم مستقل باشیم، هم منطقی و هم به فکر پیشرفت ایران باشیم…. ایران خودمان.